جدول جو
جدول جو

معنی یاد هادان - جستجوی لغت در جدول جو

یاد هادان
یاد دادن، تعلیم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاد دادن
تصویر یاد دادن
آموختن کاری به کسی، تعلیم دادن، یادآوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
آموختن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) آموزانیدن. تلقین. (زوزنی). تعلیم دادن:
مگر او دهد یادمان بندگی
نماید بزرگی و دارندگی.
فردوسی.
تازی و پارسی و یونانی
یاد دادش مغ دبستانی.
نظامی.
یا جواب من بگو یا داد ده
یا مرا اسباب شادی یاد ده.
مولوی.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم.
حافظ.
، تذکیر. مذاکره. اذکار. (منتهی الارب). متذکر شدن. بخاطر آوردن. یادآوری کردن. به یاد آوردن:
همی خواست بردن بر کیقباد
دهد جنگ روز نخستینش یاد.
فردوسی.
در این میانها مرا که عبدالغفارم یاد می داد از آن خوابها که به زمین داور دیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 115)... چون به غزنین شوم مرا یاد دهد چون برفتند به مقام غزنین رسیدند خواجۀ بزرگ آن حال یاد با سلطان داده سلطان فرمود که شصت هزار... برای ابوالقاسم بفرستند. (تاریخ طبرستان). و حقی که در عهد پدر خویش در وقتی که ایشان را مقید و مدلل کرده بود و سلطان به لطافت حیل ایشان را از آن خلاص داده و نزدیک پدر شفیع شده یاد دادو گفت اکنون در روی مگر قضای آن حق را شمشیر می کشید. (تاریخ جهانگشا).
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم.
حافظ.
شور بلبل می دهد یاد از قدح نوشی مرا
حکمت گل می کندتکلیف بیهوشی مرا.
طالب آملی (از آنندراج).
در کنار بوستان مجموعۀ رنگین گل
صائب از اوراق دیوان تو یادم می دهد.
صائب.
- از یاد دادن، فراموش کردن. (زوزنی) : یک چیز آموختی و چیزهای بسیار از یاد دادی
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاد دادن
تصویر یاد دادن
آموزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد دادن
تصویر یاد دادن
((دَ))
آموختن، آموزاندن
فرهنگ فارسی معین
پاره کردن، شکافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن، شکستن و لاشه کردن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
تکیه کردن، رها کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
راه دادن، اجازه ورود به کسی دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
عدم کفایت عقل و شعور، عمق و میزان آبی که از قد آدمی افزونتر
فرهنگ گویش مازندرانی